دست خالی نشدم حبل متیـنم علیَ است صاحب لوح وقلم؛روح یقینم علیَ است
بنـویـسـید که ایـمـانم و دیـنم علیَ است شاه لولاک،یل خاک نشـینم عـلیَ است
من کـیم نازعـلی حـیـدر صفـدربکِشم
دور خُـم کـوثر زهراست سرازیر شده مصطفی هم سراین سفره نمکگیرشده چشم من ازهمه کس غیرعلی سیرشده دست من را بـرسـانـید به او دیـر شـده
باید از خُـمـرۀ لعـل لـب او سـر بکِـشم
میشود گفت مگربین حرا نیست علی شبمعـراج ببـیـنـیـد کجـا نـیست عـلی
همهجا هست فقط جای خدا نیستعلی علـت دلـبـری رکـنیـمـانـیست عـلـی
بـاید اورا به رخ قـلعـۀ خـیـبـر بکِـشـم
خال مشکی لـبش نقـطه زیر لب باست قاب قوسین دوابروی علی اَواَدنـاست
نیـمۀ گـمشدهای داشـته آنهـم زهـراست پرچـم شیـعـه اوروزقـیـامت بـالاسـت
پس چرا دست خود از دامن دلبربکِشم
قـد کـوتـاه عـلـی پـایـهافـلاک وزمـین با حصیرقدمش فرش شده عرشبرین
نام من را بگذارید سگکهـفحـصین تا ابد گـوشهنـشین نجـفم که پس ازاین
منّت کـعـبه از این زاویه کـمتـربکِـشم
در میآید به خـدا بهرعلی،جان نجف زمزم چشم من است از نم باران نجف
به طلا طـعـنه زده ریگ بیـابان نجـف من مـؤیـد شـدهام گـوشـۀ ایـوان نـجـف که علی را همه جا مُظهرومَظهربکِشم
خانۀ کوچک او تا به سحر جای همه استسائل فاطمهاش هرکه شد آقای همهاست کربلای پسر اوست که دنیای همه است دست اودست خدا بوده که بالای همهاست دست او را به سـر دست پیـمبر بکِـشم
میزند تیغ،علی وبه کسی کارش نیستاو امامیست که شخصی پی انکارش نیست چهکسی هست بگویند گرفتارش نیست وقت جان دادن اگرفرصت دیدارش نیست جان خود را بگـذارید به محـشر بکِشم
مینشـینم دراین خانه که احسان بشوم ذکر حیدربه لبم هست که میزان بشوم
عجب از لقمه او نیست که لقمان بشوم زیرپاهای عـلی گرکه سـلـیـمان بشوم
مورم و قصد من اینست که لشکر بکِشم
سرنوشت همه با یـار،مقـدّر شدنیست نوکـر خـانۀ او مالـک اشـتر شدنیست لرزه برعرش،به یک نعره حیدر،شدنیست عـلیِ نـسلِ عـلی نـیزپیـمـبرشدنیست
آمدم که صد و ده بار عـلی اکبر بکِشم
کاش این وصل شدن رابه جدایینکشند وسط کوچه کسیرا بهعـزایی نکـشند
ازسردوش عـلی پـاره عـبایی نکـشند چـادر فاطـمه را کاش به جایی نکـشند کاش میخی که بلند استازاین در بکِشم